انقلابيوني كه 60 ساله شدند
لالي امبلي لالي امبلي

نئوماركسيسم ، ازانقلاب تا اسطوره شناسي

چپ هاي كم خطر،ما، و درسهاي غرب

 

ماكس هوركهايمر Max Horkheimer  1895 – 1973

 

 هوركهايمر ، جامعه شناس و فيلسوف آلماني مكتب فرانكفورت، به سبب ماركسيست و يهودي بودن،باروي كارآمدن فاشيسم، به آمريكا فراركرد. اوازجمله نئوماركسيست هاي غرب ضدشوروي بود كه خلاف روشنفكران ديگرمانند برشت،درآمريكا ازطرف سياست ضد كمونيستي مككارتي تحت تعقيب قرارنگرفت.

وي گرچه درجواني بانظرات ماركسيسم عملي،به انتقاد ازسرمايه داري پرداخته بود،بعدازپايان جنگ جهاني دوم وبازگشت به وطن اش، به جستجوي خدا و اسطورههاي جديد بورژوازي مانند:پول،سود،هنرمبتذل ،بوروكراتيسم، صنعت پرستي، رفاه كذائي،فرهنگ مصرف، وغيره پرداخت. اويكي ازنظريه پردازان مهم مكتب فرانكفورت بود كه بي تاثير درجنبش دانشجويي سال 68 غرب نبود. جنبشي كه غيراز گفتمان هاي : محيط زيست، فمينيسم، و فاشيسم زدايي، حامل وبارور مشي مبارزه مسلحانه سازمان چريكي ارتش سرخ آلمان نيز شد. اعضايي ازاين سازمان كه تاسال 1990 دردرگيريهاي خياباني كشته نشده اند، اكنون به سن 60 سالگي رسده اند. توضيح آنكه اخيرا قرار بود يكي ازاعضاي محكوم شده آن،بعداز 24سال زنداني،آزاد شود، ولي چون وي چندهفته قبل به مناسبت سالگرد قتل خانم رورا لوكزامبورگ، از درون زندان، پيامي براي برگزاركنندگان آن مراسم فرستاده ودرآنجا خواهان مبارزه غيرنظامي باسرمايه داري جهاني شده بود، دولت مدعي ليبراليسم و دمكراسي!، تا اطلاع ثانوي تصميم براي آزادي وي را به سبب اين پيام به تاخير انداخته، و آن را دليل پابرجايي وي درمواضع قبلي خود ارزيابي كرده است .

كتاب مشترك هوركهايمر و آدرنو با عنوان “ديالكتيك روشنگري“ يكي از منابع مهم فكري جنبش دانشجويان جوان عليه جنگ ويتنام، كره و فلسطين، بود.

  روشنگري كه با اتوپي سياسي و عمل انقلابي شروع شده بود، سرانجام بصورت انتقاد بنيادين از تمدن مدرن درآمد و به يك خداشناسي مذهبي رسيد كه درآغاز قصد آزادي انسان ازآن را داشت. وي خلاف ماركس اعتقادي به نقش تاريخي ترقيخواهانه پرولتاريا نداشت، و گرچه ميگفت كه شوروي براي آرمانگرايان، يك تجربه ضروري است، ولي سوسياليسم استالينيستي را بدتر از كاپيتاليسم ناميد. اوسرانجام دچار بدبيني و نااميدي انقلابي- اجتماعي گرديد. انتقاد ازجامعه به اميد يك آينده بهتر با انتقاد از تمدن مدرن بنام يك حقيقت ايده آل، سرانجام به بحث و جدلي ديني-الهي با مفهوم خداجويي، شد.

   هوركهايمر پايه گذار “تئوري انتقادي“ است كه در دهه هاي 20-30 قرن گذشته، بعنوان تئوري انقلاب منتشرشد. تئوري مكتب انتقادي نئوماركسيستي او،بازگشت به نظرات شوپنهاور نيزبود. اين تئوري نه ماركسيسم محض و نه نئوهگلي بود، و به پيروي از روش كانت، خود نيز انتقادي است. گروهي از اهل نظر، مكتب فرانكفورت را نتيجه شكست انقلاب درآلمان ميدانند. تئوري انتقادي، بعنوان فلسفه اي ماترياليستي، ضد متافيزيك ، - و بعنوان فلسفه ديالكتيكي، ضد پوزيويتيسم(مثبت گرايي؟) بود، گرچه ماكسيسم نيز در تئوري انتقادي نقش مهمي داشت. چون هدف او تغيير كل است، مدل او تئوري ماركس هم بحساب مي آيد. تئوري انتقادي درآغاز، وطن اعضاي مكتب فرانكفورت درتبعيد بود . اين نظريه هادر راه فرار از آدم كشان فاشيست، سرانجام خودرا بصورت “ديالكتيك روشنگري“ بيان نمودند.

    ازجمله آثار هوركهايمر: ديالكتيك روشنگري، تئوري انتقادي و تئوري سنتي، نقد عقل ابزاري، مه آلودنمودن عقلگرايي، غروب، يادداشتهايي درآلمان، از سالهاي جواني، مجموعه سخنان برگزيده، جستاري پيرامون اتوريته و خانواده، يادداشتهاي بيست ساله، نوول هاي اجتماعي انتقادي بدبينانه، و غيره هستند.

  زمينه مطالعات هوركهايمر درسالهاي جواني: آثار ايبسن،استرينبرگ، ماركس، شوپنهاور، و كانت بودند. ولي بدبيني شوپنهاور نقش مهمي روي نظرات اوداشت. غالب اعضاي مكتب فرانكفورت ازجمله هوركهايمر زير تاثير نظريه هاي فرويد نيز بودند. درزمان او مكتب نئوكانتي دردانشگاه فعال بود و غيراز پديده شناسي هوسرل،اوبامحافل ماركسيستي نيزرابطه داشت. دركارتحقيق مكتب فرانكفورت: مسئوليت روانشناسي را اريش فروم، و مسئوليت جامعه شناسي ادبي را لئولونتال ، و مسئوليت اقتصاد را پولوك ، و مسئوليت فلسفه و نئوفاشيسم را هربرت ماركوزه، به عهده گرفتند.برخورد انتقادي آنان با ماركسيسم و استالينيسم، مكاني شد براي نظرات ديگري ازجمله: روانكاوي، كانت گرايي، اگزيستنسياليسم و غيره . در نظر آنان ماركسيسم بايد گسترش جديدي مي يافت چون آن جوابگوي حل بحران جديد آنزمان نبود ، چون ماركسيسم آنزمان به رد : روانشناسي، تئوري عقلي و فرهنگي مي پرداخت. هوركهايمر به انتقاد از ماكس وبر خواهان غيرايدئولو ژيك بودن تحقيق و آزادي نظريه از بار“ارزش گزاري“ ،پرداخت.

يكي از ادامه دهندگان نظرات هوركهايمر،امروزه هابرماس بحساب مي آيد.

  هوركهايمر ميگفت كه حقيقت يعني طرح واقعيتي بهتر و درست تر . اوبا شعار اراده غيرقابل اجتناب ناپذير براي حقيقت،خواهان كوشش براي يك جامعه بهتر بود. انتقاد او ازعقل مدرن، انتقاد از خود است. وي ميگفت كه پيشرفت ابزار صنعتي همراه با ،جريان غيرانساني بودن، شده است و در سرمايه داري عقل فقط وسيله اي براي حسابگري شده است . وي با نااميدي ميگفت كه جهان اسير روابط تيره سراسري شده است . روشنگري مدل غربي او سرانجام حامل نظرات نااميد و بدبينانه گرديد. درنظر او عقل روشنگر دوباره خودبه اسطوره گرايي روي آورده است، چون درجهان كاملا بوروكراتيك و مديريت شده،آزادي فرد نيز نابود شده و ابتذال و بي خيالي درفرهنگ ،حاكم گرديده است. جادوزدايي آغازين ازجهان كه هدف روشنگري بود، خود اسير اسطورههاي عقلگرايي صنعتي و حاكميت و تسلط و استثماركامل طبيعت شد.درنظراوروشنگري كه ميخواست براي استقلال انسان مبارزه كند،خوددچار دردسرهاي صنعت و بوروكراتيسم شده است.

   هوركهايمر درميان فيلسوفان منقد روشنگري،ازمطرح ترين بود. درنظراوجهان اداره شده سازماني باعث نابودي آزادي شخص گرديد. صاحب نظران،تئوري انتقادي اورا تئوري انقلاب و نقد عقل مينامند. در مكتب فرانكفورت، تئوري اجتماعي در زمينه هاي: اقتصاد،جامعه و روانشناسي، نيزفعال بود، چون خودرا نه تنها ضدمتافيزيك بلكه ضد پوزيوتيسم(مثبتگرايي!) نيزميدانست. جريان روشنگري و جريان جادوزدايي: جهان، طبيعت و علم، سرانجام خود به اسطوره گرايي روي آورد. ايدئولوژي، فاشيسم، اتوريته عقل ابزاري، استثمار طبيعت، خود نشانه جنبش ضدروشنگري هستند. در نظراو به اين دليل لشكركشي پيروزمندانه روشنگري به سياهي، خود به بازگشت اسطوره منتهي شد.

  بعضي ازاهل نظر، تئوري اجتماعي مكتب فرانكفورت را تئوري انقلاب شكست خورده بعد ازپايان مبارزات انقلابي درآلمان ميدانند و تئوري انتقادي در دهه 40 را تئوري انقلاب “غيرممكن“ مينامند.در قرن بيست خلاف قرن 19، تئوري انتقادي موجب اتحاد: انتقاد از ايدئولوژي، روانشناسي اجتماعي، و نقد عقل شد.تئوري انتقادي را ميتوان انعكاس و عكس العمل فلسفي “ديالكتيك روشنگري“دانست. يادآوري اينكه افسانه هاي اسطوره اي آغازين محتوي نظرات اجتماعي و تاريخي نيزبودند. اسطوره شناسي راميتوان فرم نخستين و لازم و بدون شرط شناخت دانست كه مادر دانش فعلي ماست.

   هوركهايمربعدازپايان جنگ درآلمان ازآن نظر به تعجب افتاد كه بعدازقتل عام 6ميليون يهودي مردم بدون ناراحتي وجدان به سوي كالاهاي مصرف،تعطيلات تفريحي سالانه و غيره روي آوردند.اوبا اشاره به نظريه اراده شوپنهاور و نظريه غريزي فرويد،اجباربراي رفاه و لذت را توجيه كرد و ياس خودرا بدين سبب ميدانست. وي با شكايت ازسرمايه داري ميگفت كه “اقتصادتفريح“ تودهها را بسوي سرگرمي هاي مبتذل هدايت ميكند و پيش بيني ميكرد كه نيروهاي بيگانه نمودن روابط انساني ،مانند سازمانها،مؤسسات ، وفرهنگ دولتي، بشريت را بسوي نوع ديگري از بربريت هدايت مينمايند، چون اكنون فرد متوجه شده است كه سرنوشت زندگي اش را نيروهاي مكانيكي، بي روح و اداري، از پيش تعيين كرده اند. و مدعي شد كه در غرب يك تحول اجتماعي عادلانه و خردمندانه باشكست روبرو شده است.

  ماكس هوركهايمر بين سالهاي 1895-1973 درآلمان زندگي نمود. پدرش يك كارخانه دار يهودي ثروتمند بود . او در نوجواني علاقه خاصي به ادبيات و فلسفه داشت. ودردانشگاه به تحصيل فلسفه،روان شناسي و اقتصاد پرداخت و مدتي استاد درس فلسفه اجتماعي بود. هوركهايمر در جنگ جهاني اول درارتش دولت پروس پرستار بيمارستان بود . اودكتراي خودرا پيرامون نظرات كانت نوشت و پايان نامه استادي اش را: آغاز فلسفه تاريخ بورژوازي. نام داد.

     قرن 19 غرب،قرن مبارزات فكري روشنفكران بود از آنجمله: هاينه، زولا، و ماركس. و از جمله نظريه پردازان فلسفه آن قرن، از ماركس و نيچه نام برده  ميشود. نيچه ميگفت كه درمركز عقلگرايي هميشه اراده بقدرت رسيدن، مخفي است. غيراز قدرت،- غريزه، خشونت. و طبيعت نيز ادعاي اهميت ميكنند. به نظر او عقلي كه در زمان يونان باستان با كمك روشنگري.انسان را از اسطوره آزاد كرده بود، در قرن بيست خود ابزار و هدفي بي روح شده است.

    در پايان بايد اشاره نمود كه انتقاد روشنفكران يهودي تبار غرب از روشنگري و خردگرايي شايد بدين سبب باشد كه آنها مي پرسند چرا اين دو ابزار مهم هومانيسم اروپا نتوانستند ازرشد فاشيسم و نابودي يهوديان غرب جلوگيري نمايند.

 


May 26th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان